به گزارش مشرق، در دو دهه اخیر و به موازات تحولات فکری و فرهنگی موجود در اندیشه سیاسی اسلامی، بازخوانی سیاسی فقیه گرانسنگ و نامآور، مرحوم حضرت آیتالله العظمی حاج سید ابوالقاسم موسوی خوئی (1371هـ .ش-1317 هـ.ق) اهمیتی دو چندان یافته است. از یک سو تلاشهائی با انگیزه سیاسی و در راستای مصادره دیدگاههای فقهی این اندیشمند بزرگ در جریان بوده و از سوی دیگر گرایش به بازشناسی منظر او در ناظران بیطرف و پیگیر اندیشه سیاسی اسلام تقویت شده است.
در گفت و شنودی که در پی میآید، تلاش بر این بوده است که به فراخور مجال به این گرایش ارجمند، پاسخی درخور داده شود. حجتالاسلام و المسلمین نجف لکزائی از فضلا، محققین و مدرسین حوزه علمیه قم که کتاب اندیشه سیاسی آیتالله خوئی توسط یکی از محققین و تحت اشراف وی تدوین یافته، بر این باور است که در نظریه سیاسی ایشان، ریاست و نظارت فقیه جامعالشرایط امری ناگزیر است و مستندات آن در آثار ایشان یافت میشود.ناگفته نماند که این گفت و گو به مناسبت سالروز رحلت آیتالله خوئی انجام گرفته است که با اندکی تأخیر تقدیم حضورتان میگردد.
*در سالیان اخیر اندیشه سیاسی مرحوم آیتاللهالعظمی خوئی، محمل پژوهش، پیگیری و حتی در مواردی وجود حساسیت بوده است. از سوئی مخالفین نظام جمهوری اسلامی درصدد یافتن دستاویزهای دینی برای مواجهه با اندیشه مسلط بر نظام، سعی میکنند به گونهای فکر سیاسی ایشان را بنمایانند که چیزی مغایر با این اندیشه از آن استنباط شود. خودیها هم تلاشی نه چندان پر حجم و پرمحتوا در این مورد انجام دادهاند که قاعدتاً این تلاش باید مضاعف شود. گذشته از اینها، قبل از اینکه وارد چند و چون نظریه سیاسی این بزرگوار شویم، این سئوال را مطرح میکنیم که آیا میتوان نسبت اندیشه سیاسی را به مرحوم آیتالله خوئی داد یا نه؟ اندیشه سیاسی از آن نوع که مرحوم امام و یا حتی فقهائی چون مرحوم آیتالله بروجردی عرضه کردند؟ آیا اساساً نظریه سیاسی و اندیشیدن به تمشیت امور مسلمین و نظامسازی مطمح نظر این بزرگوار بوده؟ یا مثل کاری که برای اکثر فقها انجام میدهیم، باید بالالتزام در فتاوی و فروع فقهی مطروحه توسط آنان به چنین چیزی دست پیدا کنیم؟ در فرض دوم، در واقع بالذات چنین چیزی را نمیبینیم و باید بالعرض آن را پیدا کنیم. دیدگاه شما در این مورد چیست؟
بحث در باب اندیشه و زندگی سیاسی از ضروریات سخن گفتن در باره زندگی دینی است. در این مقام، ما میخواهیم در این باره صحبت کنیم که یک فقیه متفکر و اندیشمند، آیا تأملات سیاسی هم داشته یا خیر؟ باید ببینیم درباره سیاست و رابطه قدرت جامعه، روابط میان قدرت اجتماعی و قدرت سیاسی و همینطور شیوه زندگی اجتماعی مردم اظهارنظر کرده یا خیر؟ از این منظر وقتی به کارنامه فقها نگاه میکنیم، اساساً فقه نمیتواند بریده از سیاست باشد، به خاطر اینکه فقه دانشی است که میخواهد به زندگی فردی و اجتماعی مردم نظم ببخشد، اساساً تعریف فقه از منظر سیاست، یعنی دانشی که موضوع آن مباحث مربوط به تعامل انسان با خدا و انسان با انسانهای دیگر و نیز انسان با حکومت است. فقه میخواهد و باید به تمام این حوزهها بپردازد، به همین خاطر است که ما معتقدیم نمیشود کسی فقیه باشد، اما اندیشه سیاسی نداشته باشد. بحثی که در این میان مطرح است، این است که آیا اندیشه سیاسی جملة فقها در یک گفتمان قرار میگیرد یا گفتمانهای اندیشههای سیاسی آنها متفاوت است؟ در این باره میتوانیم بگوئیم که به لحاظ گفتمان اندیشه سیاسی، آیتالله العظمی خوئی(ره) مربوط به یک گفتمان است و امام خمینی(ره) در گفتمان دیگری قرار میگیرد، اما به لحاظ اینکه بگوئیم آیا آیتالله خوئی اندیشه سیاسی دارد یا ندارد؟ مسلم است که وقتی کسی فقیه است، حتماً در حوزه زندگی سیاسی هم باید به صورت سلبی یا ایجابی دیدگاهی داشته باشد.
*نکتهای که مطمح نظر هست، به طور مشخص نگاه فقیه به مقوله حکومت و نسخه یا برنامهای است که در ذهن او برای عمل سیاسی مردم وجود دارد، چون فقه در قرون گذشته، حداقل به شهادت آثاری که از فقها باقی مانده، بیشتر جنبه فردی داشته و کمتر به جنبههای سیاسی پرداخته، چون ذهنیت فقهای وقت این بوده که در شرایط فقدان زمینه برای تشکیل حکومت دینی، این مسائل مورد نیاز نیستند. آثاری که درباره ولایت فقیه در 30 سال اخیر نوشته شده، حاکی از این است که محققانی که خواستهاند نظر فقهای سلف را در باب حکومت دینی و ولایت فقیه بیابند، بیشتر به سراغ فروغ فقهیای رفتهاند که آن بزرگان در گوشه و کنار آثار خود مطرح کردهاند و بعضاً دیدگاه آنها را در ارتباط با سیاست و حکومت نشان میدهد. منظور این است که چون فقه در ادواری بیشتر جنبه فردی داشته و کمتر به مقولاتی مثل مسائل حکومتی پرداخته شده، تأثیر خود را بر ذهن و آثار برخی از فقهای متأخر هم گذاشته است. بر همین مبنا سئوال شد که آیا مرحوم آیتالله خوئی بالاصاله نگاه و نظریهای سیاسی نظیر آنچه که امام از ابتدا داشتند، طرح کردهاند یا باید این موضوع را از فحوای فتاوی ایشان استنباط کرد؟
ایشان نظریه سیاسی به شکلی که حضرت امام داشتند و مطرح کردند، نداشتند. اکثر فقهای ما اینطور بودند. اما بحث این است که آیا فقهائی مثل آیتالله خوئی دارای اندیشه سیاسی هستند یا نه؟ عرض کردم بله، دارای اندیشه سیاسی هستند، به خاطر اینکه اندیشه سیاسی یعنی پاسخگوئی به مسائل مربوط به زندگی سیاسی از منظر یک مکتب فکری که در اینجا این مکتب میشود اسلام، یعنی باید فقیه از منظر اسلام به مسائل مربوط به زندگی سیاسی پاسخ بدهد. اگر از این منظر نگاه کنیم، اساساً نمیتوانیم فقیهی را نشان بدهیم که فقیه باشد، ولی بگوید که من به مسائل مربوطه به زندگی سیاسی پاسخ نمیدهم، چون او ناگزیر است تکلیف مقلدین خود را به شکل سلبی یا ایجابی در مقابل پدیدههای اجتماعی روشن کند و به هرحال بگوید تکلیف مقلدین چیست؟ آیا آنها میتوانند با حکومتهای موجود همکاری داشته باشند یا خیر؟ آیا میتوانند وارد حکومت بشوند یا نمیتوانند؟ اساساً در عصر غیبت امکان حکومت مشروع وجود دارد یا ندارد؟ فقیه باید به این سئوالات پاسخ بدهد.
به طور مشخص در مورد آیتالله خوئی میخواهم بگویم در آثاری که از ایشان داریم، درباره زندگی سیاسی در عصر غیبت به نحو مشروح اظهارنظر کردهاند، منتهی در مقدمات اظهارنظر ایشان مسیری غیر از مسیری که حضرت امام رفتند، طی شده است. حضرت امام از مسیر اثبات ولایت سیاسی برای فقیه جامعالشرایط بحث را مطرح کردهاند، آیتالله خوئی بحث را به این شکل مطرح نکردهاند. آیتالله خوئی ادله روائی را بررسی میکند و میفرماید از این روایات این مطلب اثبات نمیشود، اما از منظر دیگری بحث را مطرح فرمودهاند و آن نظریه «جواز تصرف» است.
*سئوال بعدی هم همین است. برخی از پژوهشگران از جمله مرحوم آیتالله معرفت که از شاگردان مرحوم آیتالله خوئی بود، گفتهاند «جواز تصرف» عملا همان «ولایت» است، یعنی فرد نمیتواند مجوز تصرف داشته باشد، اما به تصرف او حداقل نوعی از ولایت اطلاق نشود و یا از این تصرف، به نوعی به ولایت تعبیر نشود. از دیدگاه جنابعالی به عنوان یکی از محققین، واقعا «جواز تصرف» میتواند به ولایت تعبیر شود یا نه؟
در اینجا دو بحث وجود دارد. یک وقت میگوئیم آیتالله معرفت(ره) اینگونه فرمودهاند که اشکال ندارد و میگوئیم نظر فلانی این طور بوده است، اما یک وقت میخواهیم بدانیم که آیا خود آیتالله خوئی اینگونه تعبیر کردهاند یا نه؟ که ما ندیدهایم این جور تعبیر کرده باشند. نظریه آیتالله خوئی(ره) این است که در عصر غیبت تنها حکومتی که تصرفاتش مشروع هست و زندگی ما در سایه آن حکومت یک زندگی شرعی تلقی میشود؛ حکومتی است که در رأس آن فقیه جامعالشرایط باشد. به عبارت دیگر تنها حکومتی که میتوانیم بگوئیم تصرفات آن جایز است و غیر شرعی نیست، حکومتی است که در رأس آن فقیه جامعالشرایط باشد، یعنی غیر از این هر نوع حکومتی که باشد، میشود حکومت جائر و نامشروع. مواردی داریم که آیتالله خوئی در بارة آنها بحث و در آن موارد، ولایت را برای فقیه اثبات کردهاند که بعضی از این موارد جزو موضوعاتی است که فقط حکومت میتواند عهدهدار آن شود و جالب این هست که حتی حضرت امام هم یک مورد از اینها را به وسعت ایشان نپذیرفتهاند.
به طور خاص اشاره میکنم به بحث جهاد ابتدائی در عصر غیبت. آیتالله خوئی(ره) نظرشان این است که در عصر غیبت، در صورتی که مصلحت ایجاب کند، فقیه میتواند حکم به جهاد ابتدائی بدهد، درحالی که مستحضر هستید که مشهور در میان فقها این است که جهاد ابتدائی مخصوص امام معصوم(ع) است و ما در عصر غیبت، جهاد ابتدائی نداریم. حتی خود حضرت امام هم در «کتاب البیع» فرمودهاند که فقیه در همه مواردی که پیامبر(ص) و ائمه(ع) ولایت دارند، ولایت دارد، مگر در مواردی که استثنا شده باشد. و در آنجا مثال زدهاند به جهاد ابتدائی. البته در آنجا حضرت امام یک «فتأمّل» در آنجا دارند که آن فتأمّل نشان میدهد که نظر قطعی ایشان هم این نبوده. حتی الان مقام معظم رهبری «حفظالله» نظرشان در باب جهاد ابتدائی، احتیاط است.
یعنی فتوا ندارند.
ایشان فرمودهاند فقیه بنا بر احتیاط در صورتی که مصلحت بداند میتواند حکم به جهاد ابتدائی بدهد. من این نظریة آیتالله خوئی را عینا برایتان نقل میکنم، چون بسیار جالب و مهم است و خیلیها هم از این مطلب خبر ندارند: «جهاد در زمان غیبت منوط به تشخیص خبرگان مسلمین درباره مصلحتآمیز بودن آن با کافران است، به این معنا که نیرو و توان مسلمانان از لحاظ کمی و آمادگی در سطحی باشد که احتمال شکستشان در صحنه درگیری منتفی باشد و بنابراین هرگاه چنین شرایطی فراهم آید، جهاد با کفار واجب میشود.»
*منظور از خبرگان مسلمین، فقیه است؟
خیر، میخواهند بگویند که فقیه با خبرگان مسلمین و کارشناسان مشورت میکند. اگر کارشناسان گفتند که جهاد چنین نتیجهای دارد و ما میتوانیم وارد جنگ شویم و پیروز بیرون بیائیم؛ در اینجا فقیه میتواند جهاد را واجب اعلام کند؛ لذا جهاد ابتدائی از نظر آیتالله خوئی واجب است. ایشان در بحث جهاد ابتدائی هیچ احتیاطی هم ندارد. در همان جا بحث کردهاند که چه کسی فرمانده این جنگجویان را تعیین میکند؟ حکم جهاد را چه کسی صادر میکند؟ ایشان تمام اینها را به فقیه جامعالشرایط ارجاع میدهند. پس ایشان مواردی را مطرح کردهاند که اساساً بدون حکومت قابل انجام نیست و در این موارد فتوا دارند؛ لذا بعضیها اینجور تحلیل کردهاند که اگر فقیه میتواند حکم به جهاد ابتدائی بدهد و در این مورد ولایت دارد، پس ولایتش میتواند عام باشد.
موارد دیگری هم هست که ایشان حکم آنها را به صورت صریح به فقیه ارجاع دادهاند، مثل بحث تعلیم و تربیت که حالا به آن میگوئیم آموزش و پرورش، بحث ریاست اوقاف، بحث نظارت بر معاملات بانکی دولتی، بحث نظارت بر اموال دولتی و نهادها و موسسات مربوط به آن، بحث مدیریت زمینهای خراجیه، بحث وضع و دریافت جزیه از اهل کتاب، بحث امضای قرارداد صلح، بحث مسئولیت بیتالمال، مسئولیت امر قضا، تصدی امور انتظامی از قبیل اجرای حدود و تعزیرات و... افتا هم که جزو مسلمات است. ایشان مواردی را مطرح فرمودهاند که فقیه باید در این موارد متصدی شود و این وظائف را برعهده دارد. وقتی ما این وظائف را برمیشماریم، میبینیم که ایشان حیطه وسیعی را برای فقیه جامعالشرایط قائل بودهاند.
وقتی آنچه که شما برشمردید، در کنار هم قرار میگیرند، بالالتزام به حکومت فقیه دلالت میکند، چون برحسب دلالت عقلی، اگر قرار باشد فقیه متصدی یک شأن اجتماعی باشد، بدون احراز حکومت، آن شأن به طور کامل تحقق پیدا نمیکند. از سوی دیگر، شارع هم شأنی را برای اجرای ناقص به فقیه تفویض ننموده است. آنچه که شما برشمردید شئون بسیار مهم و حیاتی هستند، اما اگر حکومت محقق نشود، حیطه تصدی فقیه بسیار محدود خواهد بود. وقتی به تدقیقات مرحوم آیتالله خوئی در روایات ولایت فقیه مینگریم، معمولا ایشان ابراز میکنند که چنین چیزی از روایات ثابت نمیشود و عمدتا از باب قدر متیقنها شئونی را به فقیه نسبت میدهند. البته در مواردی خاص هم از روایات استفاده میکنند. سئوال اینجاست که آیا این شیوه ایشان میتواند اعطای مجال و فضا به افرادی باشد که معمولاً به مباحث حکومت دینی از منظر برون روائی یا برون فقهی نگاه میکنند یا نه؟
فقها به هنگام بحث درباره فقه، به مبانیای که در اصول فقه اتخاذ کردهاند، برمیگردند، یعنی مبانی روش شناختی و مبانی کلامی. آیتالله خوئی و هر فقیه دیگری، وقتی از مبانی کلامی وارد فقه میشود، چون در کلام قائل به امامت هست، به نظریه رهبری دینی میرسد و اینکه جامعه بدون رهبری دینی اساساً قابل تصور نیست. از این منظر وقتی نگاه میکند، به طور طبیعی و بر اساس روایاتی که هست، فقیه میشود نائب امام که به طور معمول، دو حوزه نیابتش ثابت است، یکی حوزه نیابت افتاء و یکی هم حوزه نیابت قضاوت. فقها وقتی خواستند در امور مربوط به حکومت وارد شوند، بعضیها مثل آیتالله خوئی از منظر «جوار تصرف» و «قدر متیقن» وارد شدهاند، بعضیها از منظر ولایت عامه فقیه وارد شدهاند، مثل مرحوم ملا احمد نراقی و حضرت امام. این طرفداران ولایت عامه فقیه هم خودشان دو گروه شدند. یکی کسانی که ولایت مطلقه را مطرح کردند، یکی هم کسانی که ولایت مقیده را مطرح کردند.
در مورد آیتالله خوئی، غیر از این بحث کلامی که داریم به این شکل مطرح میکنیم، باید به منظر فقهی آنها هم توجه کنیم، البته دیگر فقها هم همینطورند. از لحاظ فقهی و روش شناختی، فقیهی مثل حضرت امام به ادله عقلی اعتنا و توجه میکند و مثلا وقتی به ولایت فقیه میرسد، میفرماید اگر کسی این مسئله را درست تصور کند، تصدیق میکند، اما کسی مثل آیتالله خوئی به شدت نصگراست، نصوص و روایات را میبینید و وقتی وارد روایات میشود، به صورت دقیق سندش را بررسی میکند و بعد از بررسی سند، دلالتش را بررسی میکند. یکی یکی روایات را بررسی میکند و وقتی چیزی را از آنها استنباط نمیکند، میگوید من از این روایت، این را نتوانستم بفهمم...
*گویا در مقام بررسی روایات، گرایش نقضی هم در ایشان قوی است...
...اما حضرت امام و بسیاری از فقهای دیگر به لحاظ روش شناختی اینطور نیستند و وقتی از لحاظ عقلی به نتیجه میرسند، روایات را به شکل متراکم و مجموعهای میبینند و میگویند از مجموع این روایات با توجه به تعداد فراوانی که دارند، این مفهوم استنباط میشود.
*ولو در مواردی خللی در سند و دلالتشان وجود داشته باشد.
بله، اتفاقاً حضرت امام در «کتاب البیع» جلد دوم، در بحث ولایت فقیه، وقتی روایات را بررسی میکنند به موارد عدیدهای هم اشاره کردهاند که مثلاً این روایت از نظر سند این اشکال را دارد. بعضی جاها هم اختلاف در دلالت هست. مثلاً در مقوله عمربن حنظله، حضرت امام و خیلی از بزرگواران میفرمایند که دلالت بر حکومت و سیاست هم میکند، درحالی که آیتالله خوئی میفرمایند که این انحصار دارد به بحث قضاوت و بیشتر از آن را ما متوجه نمی شویم. اما مسئله مهمتری که وجود دارد و سیره عملی خود آیتالله خوئی هست.
*سئوال قبلی را به شکل دیگری مطرح میکنم. عدهای معتقدند که برخی از علما از باب استیحاش و یا قدر متیقن و خوف از اینکه فلان امر معطل میماند، حکم به ولایت فقیه دادهاند. معمولاً نقض اینجور ایدهها برای کسانی که درصدد نفی ولایت فقیه و از تیپ روشنفکر و کسانی که متخصص جریانشناسی اجتماعی هستند، راحتتر از کسانی است که در روایات تدفیق کردهاند. آیتالله خوئی برخلاف امام، ولایت فقیه را از باب قدر متیقّن ثابت میدانند. امام علاوه بر تکیه بر مستندات عقلی و کلامی، این مقوله را از روایات استنباط میکنند و یکی یکی برمیشمارند و به دلالت آنها میپردازند. آیا میتوان از دیدگاه آیتالله خوئی بحث ولایت فقیه را یک بحث برون فقهی و برون روائی دانست یا در هر حال مفسرین و منقدین باید به خودشان زحمت بدهند و مبانی روائی را بررسی کنند؟
خیر، باز هم بحث کلامی و حتی فقهی است. برخی از فقها «قدر متیقن» را مطرح میکنند. قدر متیقن یعنی چه؟ یعنی این مسئله جزو مسلمات دین است و ما با توجه به مبانی دینیای که داریم، تنها کسی را که میتوانیم بگوئیم تصرفاتش در حوزه سیاست و حکومت مشروع است، فقیه جامعالشرایط است و نیز کسانی که فقیه جامعالشرایط به آنها اجازه بدهد و آنها را تنفیذ کند و به غیر از این در عصر غیبت نمیتوانیم بر فعلی مهر شرعیت بزنیم. این را از مبانی دینی و کلامی خودشان استنباط میکنند، چون ما در حوزه کلام میگوئیم خدای متعال فرمود: «لاینال عهدی الظالمین» اساساً مسند رهبری و اداره جامعه نمیتواند به فرد ظالم سپرده شود. در عصر غیبت قدر متیقن این فرد صالح، فقیه جامعالشرایط به عنوان نایب عام حضرت ولی عصر(عج) است.
*نیم نگاهی هم داشته باشیم به رابطة عمل سیاسی فقها با اندیشة سیاسی آنها. آیا عملکرد فقها در ازمنه مختلف که بعضاً ناشی از ضرورتهای روز و گاهی هم با فتاوی آنها متفاوت است، میتواند ملاک نظریة سیاسی آنها قرار گیرد؟ بسیاری از فقهای عصر صفویه به ولایت فقیه اعتقاد داشتند، ولی با شاه عباس و اسلاف و اخلاف او همکاری میکردند. آنها معتقد بودند در شرایط کنونی زمینه برای اعمال ولایت فقیه فراهم نیست و ما بنا به ضرورتها و شرایط موجود، از این راه بهتر و بیشتر میتوانیم به تقویت دین و حفظ منویات شارع بپردازیم. ایا رفتار فقها در شرایط مختلف و بهویژه در فضای ضرورتها و تنگناهائی که شرایط زمانی برای آنها به وجود آورده، میتواند ملاک دیدگاه آنها تلقی شود؟
خیر، این که امر روشنی است، چون رفتارها میتواند بر اساس تقیه باشد و یا غیر تقیه. در هر صورت رفتار بر اساس قدر مقدور است که تفسیر می شود، یعنی کاری را که یک فقیه یا حتی یک مؤمن انجام میدهد، نمیتوانیم بگوئیم بهترین کار است. بحث این است که در شرایطی که او قرار داشته، این کار، قدر مقدور او بوده و در آن شرایط، تکلیفش همین بوده و یا دستکم تکلیف خود را اینگونه تشخیص و انجام داده است. مثل کسی که تیمم میکند و نماز میخواند. ما میپرسیم حکم آرمانی و ایدهآل همین است؟ میگویند: نه، تیمم مربوط به شرایطی است که طرف نمیتواند وضو بگیرد. حالا اگر کسی دارد با حکومتهای غیرشرعی همکاری میکند، از نفس این ارتباط نمیتوانیم استنباط کنیم که این فرد، این حکومت را شرعی میدیده یا غیرشرعی و اساساً نظرش در باره آن حکومت چه بوده است. در آن مورد، باید هم زمینههای تاریخی آن رفتار را بررسی کنیم و هم اندیشه او را تا متوجه شویم که این ارتباط از باب تقیه بوده یا اصلاح یا ضرورت یا کمک به مردم بوده است.
در رفتار مرحوم آیتالله خوئی در عرصه عمل و تصدی اجتماعی ابهامی وجود دارد. داستان این است که مرحوم آیتالله حکیم عملاً در مقایسه با ایشان، بیشتر قائل به تصدی اجتماعی بودند و در همین رابطه هم مرارتهای زیادی را تحمل کردند و سرانجام هم تقریباً همه خانواده حکیم کشته شدند. بسیاری از علمائی که پس از آیتالله حکیم مردم را به آیتالله خوئی ارجاع دادند، تصور میکردند ایشان هم در آن فضا به همان شیوه عمل خواهد کرد. نمونهاش مرحوم شهید آیتالله سید محمد باقر صدر بود. شاگردان و اطرافیان ایشان نقل میکنند که ما در سر درس، آیتالله خوئی را فقیهی بسیار جسور، خلاق و در عین حال در مقام فتوا فوقالعاده شجاع میدیدیم. تقریرات ایشان هم کاملا این را نشان میدهد. ما تصور کردیم همین حالت را در مقام مرجعیت و تصدی امور اجتماعی مخصوصا بعد از مرحوم آیتالله حکیم هم نشان خواهند داد، اما در عمل این اتفاق نیفتاد، یعنی در شرایطی که میتوانستند متصدی برخی از امور اجتماعی بشوند، به دلایل و مصالحی که مدنظرشان بود، از این امر سرباز زدند. آیا این رفتار را میشود ناشی از دیدگاه ایشان نسبت به حکومت و سیاست در عصر غیبت دانست یا نه؟
در کل باید گفت در اینکه تفاوتهای بنیادی بین ایشان و اندیشه حضرت امام وجود دارد، تردیدی نیست. من چند مورد را ذکر میکنم که در این مسئله هم تاثیر دارد. مثلا یک مورد این است که حضرت امام میفرمایند تشکیل حکومت اسلامی بر فقهای جامعالشرایط در عصر غیبت واجب کفائی است. این نظر و فتوای امام است که در همان کتابالبیع فرمودهاند، اما نظر آیتالله خوئی این نیست، یعنی ایشان چنین فتوائی را قبول ندارند. حضرت امام میفرمایند اگر هم فردی نشد و دیدند که اگر جمعی اقدام کنند، موفق خواهند شد، یعنی اگر همه فقها در یک کشور با هم اقدام کنند، امکان تشکیل حکومت اسلامی وجود دارد، میفرمایند قیام جمعی واجب میشود. آیتالله خوئی این را هم ندارند و بسیاری از موارد دیگر. لذا در مقام مقایسه میتوانیم این طور بگوئیم که فقه سیاسی امام، یک فقه سیاسی فعال است، در حالی که فقه سیاسی آیتالله خوئی یک فقه سیاسی منفعل است. یعنی وقتی ما از آیتالله خوئی سئوال میکنیم که رژیم محمد رضا پهلوی دارد به نفع بیگانگان عمل میکند یا فلان اقدام را انجام داده؛ ایشان واکنش نشان میدهد، یعنی اطلاعیه میدهد، محکوم میکند، در عین حال نصیحت میکند...
*در اوایل نهضت حتی گاهی تندتر از امام...
من در اینجا تعبیری از ایشان را که منتشر شده، نقل میکنم. ایشان در یکی از نامههائی که قبل از انقلاب نوشته، میگوید: «من افتخار میکنم که خون ناچیز خود را به عنوان قربانی در راه حفظ دین و قرآن و نابودی ستمکاران تقدیم کنم، زیرا زندگی با فشار ستمگران و دشمنان اسلام برای من چیزی جز مرگ یا بدتر از مرگ نیست.»
این از فرمایشات ایشان در قبل از انقلاب است که مرکز اسناد انقلاب اسلامی، سند آن را چاپ کرده است. بهرغم آنکه این گونه تفاوتها وجود دارد، از آن طرف هم فتوای ایشان این است که همکاری با ستمکاران در ستم آنان ظاهراً از دیدگاه همه مسلمانان بلکه همه عقلای جهان جایز نیست. یا در جای دیگر میفرماید: «پیوستن به گروه دستیاران ظلمه بدون تردید حرام است.» و بعد هم دلایل را ذکر میکند. بنابراین ایشان به لحاظ فتوا، این فرمایشات را داشتند، اما به لحاظ عمل سیاسی نداشتند. این هم به نوع اندیشهشان برمیگردد که اندیشهشان از قبیل اندیشههای سیاسی فعال نیست و هم احتمالا به ملاحظات شناختی ایشان از اوضاع سیاسی اجتماعی برمیگردد که شاید اقدام را به صلاح نمیدانستند و شاید تحلیلشان این بوده که ممکن است پیروان اهل بیت(ع) همین مقدار امکاناتی را هم که دارند، از دست بدهند.
ما میبینیم بهرغم اینکه ایشان از وقوع انقلاب در ایران حمایت همهجانبه و مداومی نمیکنند، اما پس از پیروزی انقلاب، پیام تائیدآمیزی برای امام فرستادند و جالبتر اینکه حتی در رفراندوم جمهوری اسلامی، ایشان از مردم خواستند در همهپرسی شرکت کنند. عبارت ایشان این است: در همهپرسی نظام جمهوری اسلامی شرکت کنید و به جمهوری اسلامی رأی بدهید.
تعبیر جالبی است که در پیام 9 فروردین 1358 از ایشان در کتاب «غروب خورشید فقاهت» نقل شده است، عین عبارت این است: «با حمایت از جمهوری اسلامی، از مردم ایران خواسته بود که در همه پرسی نظام جمهوری اسلامی شرکت کرده و به حکومت اسلامی رأی دهند.» یا در پیام تسلیتی که مقام معظم رهبری به مناسبت فوت آیتالله خوئی صادر کردند، نوشتهاند: «این بزرگوار یکی از نخستین کسانی بود که پس از شروع نهضت اسلامی به رهبری امام خمینی(ره) حوزه علمیه نجف را به اهمیت حوادث ایران متوجه ساخت و سعی و کوششی ارجمند در همراهی با حرکت عظیم روحانیت و مردم در ایران مبذول کرد.»
گزارشات
تاریخی به ما میگوید که علیرغم همه فشارهائی که رژیم صدام بر آیتالله
خوئی وارد کرد که ولو به شکل ضمنی از ایشان فتوائی در تضعیف جمهوری اسلامی
بگیرد، ایشان مقاومت کردند و هیچ مطلبی یا سندی یا جملهای در این مورد
صادر نکردند، بلکه همواره برعکس، اجازه میدادند که وجوهات شرعی به
جبهههای جنگ و به رزمندگان داده و جبهه جمهوری اسلامی تقویت شود. خود
اجازه صرف وجوه شرعی در مسیر اهداف جمهوری اسلامی در واقع بیانگر دیدگاه
مثبت ایشان نسبت به هم دولت دینی تحت زعامت فقها در عصر غیبت است و
نمایانگر اینکه ایشان نظام جمهوری اسلامی را که به رهبری ولی فقیه در ایران
تشکیل شده بود، مشروع میدانست.
*برخی از کسانی که به دستهبندی نظریات فقها درباره دولت پرداختهاند، در مقام بررسی نظرات آیتالله خوئی گفتهاند که با دیدگاه سیاسی ایشان امکان اداره حکومت وجود ندارد! دیدگاه شما در این مورد چیست؟ آیا دیدگاه «جواز تصرف» میتواند مبنای برقراری نظامی بر اساس قوانین اسلامی باشد یا نه؟
به این سئوال در حال حاضر نمیشود پاسخ داد، چون این نظریه در جائی تحقق پیدا نکرده که از حالت اجمال خارج شود...
*یعنی تا زمانی که عملگرائی لازم اتفاق نیفتاد، یک نظریه نمیتواند نقاط ضعف و قوت خود را نشان دهد.
بله،
مثالی میزنم. زمانی که حضرت امام نظریه ولایت فقه را در نجف تدریس و ارائه
کردند، خیلیها میگفتند با این نظریه نمیشود حکومت کرد. اما وقتی حکومت
تشکیل شد، مواردی و سئوالاتی مطرح شد و حضرت امام بودند و این پرسشها را
یکی پس از دیگری پاسخ میدادند و بعد معلوم شد کسانی که این حرفها را
میزدند، اولاً در واقع تصور درستی از مسئله نداشتند، ثانیاً به این توجه
نداشتند که زمانی که یک نظریهپرداز دارد نظریه خود را ارائه میکند، آن
را به شکل اجمالی ارائه میکند. ما باید در فضای عملی قرار بگیریم و ببینیم
این نظریهپرداز دارد در آنجا چه کار میکند. من گمان میکنم داوریهائی
از این قبیل که با این نظریه نمیشود حکومت را اداره کرد و امثال آن، از
سوی کسانی مطرح میشود که میخواهند به هر ترتیب که هست، از برخی از نظریات
فقهی، سکولاریسم در بیاورند، یعنی دوست دارند بگویند علیرغم این حرفها،
باز هم حکومت در نمیآید. وقتی خود متفکر میگوید اگر فقط یک حکومت مشروع
در عصر غیبت باشد، آن حکومتی هست که فقیه جامعالشرایط در راس آن باشد، ما
از کجا میگوئیم که با این نمیشود جامعه را اداره کرد؟ مگر فقیه گفته که
شما همه جامعه را با آیه و روایت اداره کنید؟ کجا کسی چنین چیزی گفته؟ آنچه
گفته شده این است: اداره جامعه بر اساس بهرهبرداری از تجارب بشری و از
منبع عقل و البته به شرط عدم مغایرت با خطوط قرمزی که در کتاب و سنت آمده
است. اگر این جور بگوئیم چه اشکالی پیدا میکند؟ لذا من فکر میکنم اینها
یک مقدار پیشداوری است و در واقع بر اساس اغراض خاصی ارائه میشود و در
مقام عمل اینطور نیست. چنانکه خود آیتالله خوئی هم در جریان انتفاضه
عراق، به محض اینکه احساس میکنند فضائی باز شده، بلافاصله دست به قلم
میبرند و هیئتی را برای اداره مناطقی که در انتفاضه عراق به دست انقلابیون
افتاده بود، تعیین میکنند و از آنها میخواهند که آن مناطق را به نحو
احسن با تدبیر خودشان مدیریت کنند. این نشان میدهد که ایشان در مقام عمل و
در صورت لزوم هم خیلی باز فکر میکردند و از کسانی که با ایشان همکاری
داشتند، میخواستند که مصالح مسلمین را لحاظ کنند. من در بحث جهاد ابتدائی
هم عرض کردم که ایشان تنها قیدی که آوردهاند این است که اگر خبرگان مسلمین
به این باور رسیدند که نتیجه جهاد ابتدائی، پیروزی و جهاد به مصلحت هست،
باید اقدام کرد.
یکی از مقولههائی که ایشان خیلی روی آن تکیه دارند، همین بحث مصلحت است. ایشان در موارد عدیدهای در بحث مصلحت وارد شده و مطالبی را مطرح کرده و فرمودهاند که بر اساس مصلحت میتوان اقدام کرد. مثلا عبارتی را که ایشان در کتاب «مصباحالفقاهه» جلد 1، صفحه 482 آوردهاند این است، میفرمایند: «بیتالمال برای مصالح مسلمانان پایهگذاری شده است، بنابراین در تمام شئونی که به مصالح مسلمانان ارتباط پیدا میکند، هزینه کردن از آن جایز است.» یا مثلاً در «منهاجالصالحین» جلد 2، صفحه 10 فرمودهاند: «از ولایت حرام دو مورد استثنا شده است. یکی قبول ولایت به منظور قیام به مصالح مردم و دوم قبول آن در شرایط اکراه و اجبار». این بحث مربوط میشود به همکاری با دولتهای غیر شرعی که فرمودهاند اصل اولیه حرمت همکاری است، مگر در جائی که مصالح مردم ایجاب کند که در آنجا این حرمت برداشته میشود. کسی که در بحث مصلحت چنین تفکری دارد، بحثهایش در حوزه اندیشه سیاسی به چنان نتایجی منجر نمیشود.
در همان حکمی که برای هیئت ادارهکننده نوشتهاند، آمده است: «به این سبب مصلحت عموم جامعه را در آن میبینیم که هیئتی عالی تعیین کنیم تا مسئولیت اشراف و نظارت بر اداره شئون کل جامعه را برعهده گیرد تا کارها و نظریه آنها منعکسکننده نظر ما باشد.» بنابراین من فکر میکنم این برداشت درستی نباشد، هرچند اگر ما در مقام مقایسه باشیم، اساساً اندیشه سیاسی حضرت آیتالله خوئی با اندیشه سیاسی حضرت امام قابل مقایسه نیست. اندیشه سیاسی حضرت امام یک اندیشه سیاسی فعال، پویا و بسیار رو به آینده است. این اندیشه هم اندیشه سیاسی دیگری است با شرایط و گفتمان دیگری که نباید از آن سوءاستفاده شود. اساساً مخالفت با جمهوری اسلامی هیچ جایگاهی در نظریه آیتالله خوئی ندارد، بلکه برعکس، ایشان همیشه مؤید بودند، هم با نوشتهها و مکتوباتشان و هم با اظهارنظرهای شفاهی و اقدامات رفتاری و عملی خود آن را تأئید میکردند.